جدول جو
جدول جو

معنی تصرف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تصرف شدن
اشغال شدن، تسخیر شدن، مالک شدن، به دست آوردن، گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ کَ دَ)
بکار رفتن. هزینه شدن. خرج شدن:
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ وینت بهایی حقیر.
سعدی.
کنون که رغبت خیر است زورطاعت نیست
دریغ نقد جوانی که صرف شد بمحال.
سعدی.
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن.
حافظ.
، طی شدن. سپری شدن. گذشتن:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تاچه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر بخود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
بگو تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی.
سعدی.
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمرآنچه صرف خور و خواب میشود.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصروف شدن
تصویر مصروف شدن
بکار رفتن صرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرف شده
تصویر مصرف شده
گسار ده
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، از آن خود کردن، همخوابگی کردن در تصرف خود گرفتن بدست آوردن، آرمیدن با دختر یا زن جماع کردن: امیر هوشنگ دختر را متصرف شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
مالک شدنبدست آوردن، چیزی را بمیل خود تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدق شدن
تصویر تصدق شدن
تصدق شدن کس را. فدای او شدن قربان او رفتن بلا گردان وی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک شدن
تصویر تارک شدن
چیز آموخته را فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصف شدن
تصویر متصف شدن
زابدار شدن فروزه دار گشتن صفتی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
((صَ شُ دَ))
به کار رفتن، مصرف شدن، طی شدن
فرهنگ فارسی معین
به چنگ آوردن، به دست آوردن، به تصرف خود درآوردن، متملک شدن، تصاحب کردن، در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن، آرمیدن، هم بستر شدن، جماع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
Seize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
দখল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
kushika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
ele geçirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
붙잡다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
捕える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
לתפוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
क़ब्ज़ा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
захопити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
ยึด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
grijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
apoderarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
afferrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
apoderar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
przejąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
ergreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
захватить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
قبضہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو